روزهای زندگی

روزهای زندگی من و تو ؛ درد و دلهام...

روزهای زندگی

روزهای زندگی من و تو ؛ درد و دلهام...

عید...

آخرهای اسفنده.. من و داداشی مشغول مرتب کردن اتاقهامون هستیم..منتظر که مهمونهای عید بیان.. وای با چه شوق و ذوقی روزشماری میکردیم برای اومدنشون..این مهمونها عمه و دایی ما بودند که دو تا پسر دارند..یکیشون از من  یه سال بزرگتر و یکیشون یه سال کوچکتر.. وای خدا چقدر بازی میکردیم.. من چون تنها دختر بودم مجبور بودم باهاشون تفنگ بازی و ماشین بازی بکنم.. ولی بازم خوش میگذشت.. بزرگتر که شدیم دیگه تفنگ بازی نمیکردیم ولی تا صبح با هم حرف میزدیم.. چقدر الکی میخندیدیم.. روز ۴ شنبه سوری نیوسایت غلغله میشد.. از عصری راه میفتادیم دنبال بوته! اغلب هم دم خونه ما بود.. بابا هم می ایستاد و مثل ایستگاه بازرسی پسر ها رو سوال پیچ میکرد و اون هایی که رو نمیشناخت نمیذاشت دور و بر دخترش !!!! بمونند! ای خدا چقدر اون موقع ها حرص میخوردم و خجالت میکشیدم... ولی الان میفهمم.. محیط کوچک و همه هم همدیگرو میشناختند.. بعضی از مردم اونجا نزده میرقصیدند چه برسه که آتو هم آدم بهشون بده...

خرید عید عم عالمی داشت.. پاساژ کارگهی ( اصلا نمیدونم هنوز هم هست یا نه) و پاساژ خرم.. اون موقع ها ایام جنگ بود و همه چیز انقدر فراوون نبود.. یادمه یه سال مامان بابای بیچاره ام  رو مجبور کردم تمام شهر رو زیر و رو کنند برای پیدا کردن  کفش All Star ..

همیشه چه عید صبح بود چه شب چه نصفه شب باید بیدار میشدیم.. اعتقاد بابا بود..چقدر عیدی ها میچسبید.. و بعدش عید دیدنی ها شروع میشد..اینجا مردم دم عید همه برنامه میذارن عید دیدنی چه موقعی برن و خلاصه برنامه براش میذارند..ولی اون موقع ها اینطوری نبود.. همه هروقت میخواستند میامدند.. آخ تو نیوسایت عید دیدنی پدر آدم رو در میاورد.. همش از خونه این به اون همه هم شرکت نفتی..از اول که میرفتیم آقایون در باره ۲ طبقه و ۴ طبقه و مین آفیس (‌ساختمونها ی شرکت نفت) و رییس مناطق حرف میزدند تا آخر .. بعد هم میومدیم خونه ..فرداش اونا میومدند بازدید و دوباره همون بحث ها.. تا ما بزرگ شدیم و دیگه مجبور نبودیم عید دیدنی بریم..

برنامه های تلویزیون که دیگه هیچی.. چقدر کیف میکردیم ازشون...انگار اومدیم دیزنی لند.. اون موقع ها فقط ۲ تا کانال بیشتر نبود.. سرندیپیتی رو یادتون میاد؟؟

امسال هم مثل ۱۰ سال گذشته سال رو تحویل میکنم.ترمه ام رو میندازم. سفره ام رو میچینم.سبزه ام رو درست میکنم. عیدی ها رو کادو پیچی میکنم؛ شیرینی دستچخت خودمو میذارم و تخم مرغهامو رنگ میکنم.. سعی میکنم یه جوری سمنو هم تهیه کنم.. سفره ام همه چی داره.. ولی بوی عید های ایران رو نداره.. هیچی.. دلم گرفته.. هر سال دم عید همینه..

ساعت ۱۱:۴۸ شب سال تحویله اینجا.. صبحش هم میریم سرکار.. عیدمون مبارک!!

 

پ.ن۱: دوست دارم.. مرسی برای کادوی ولنتاین عزیزم..

پ.ن۲:امشب دارم میرم کنسرت امید.. عکساشو میذارم..

پ.ن۳: معتاد سوشی شدم!!!!

پ.ن ۴: آهنگ وبلاگ رو عوض کردم ولی دیگه اتوماتیک نیست.. باید روش کلیک کنین.. پایین صفحه هستش.. گفتم مردم که مجبور نیستند آهنگهای اجق وجق منو گوش کنند.. اگه دوست داشتین کلیک کنین روش..

--------------------------------------------------------------------------------------------------------

 سه شنبه!

امید یه آهنگ از مازیار خوند جیگر هممون کباب شد.. آهنگ ایران من ایران من.. فیلمشو گرفتم..نمیدونم چطوری بذارم اینجا...راهنمایی کنین...

ایران من ایران من..ای هستی و ای جان من ..من بی تو فردایی ندارم..

        فرزند دل پاکت منم قربونی خاکت منم..بی تو دگر جایی ندارم...

هوای مطبوع اینجا!

سلام..

-فقط اومدم که بگم هوا ۴۸ درجه سانتیگراد زیر صفره! چقدر خوش میگذره!! تا هفته آینده هم همینطور میمونه!

-اشکال نداره..هی بیاین و بخونین و نظر ندین.. بترسین از خشم بنفشه!!!!!!!!!!!!!!!!!

-کنسرت کلی خوش گذشت.مایکل عالی بود.معین بد نبود... عکسهاشو چند ساعت دیگه میذارم..

- کلی زولبیا بامیه و شیرینی گردویی و یه عالمه شیرینی های دیگه خریدم..قره قوروت و گاتا و سوهان و خرما و نون سنگک و خلاصه هرچی به دستم رسید. آهان  تازه کتاب آبگوشتی هم خریدم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! اسماشون هست: یلدا؛ افسانه و اون یکی رو یادم نمیاد..

-ایران سیخ کباب چنده؟ من اینجا خریدم دونه ای ۳ دلار.. یه کم زیاد نیست برای یه میله فلزی؟

-تو کنسرت دعوا شد! پلیس ۲-۳ نفر رو برد بیرون!

- با عرض معذرت از خیلی از دوستای خوب ونکووری؛ من از ایرونیهای کلگری بیشتر خوشم اومد.. بنظرم کمتر توشون تازه به دورون رسیده هست . البته مشکل ونکوور و تورونتو اینه که چون خیلی ها مهاجرت به اونجا میکنند همه جور آدمی توش پیدا میشه.. آدمهای خوبشم خیلی زیادند ولی خوب آدمهای بی کلاس هم توشون هست.. اینجا اقلب مردم یه تیپ هستند.. اغلب مهندس و مشغول کار تو شرکتهای نفتی.. اغلب هم همه همدیگرو از ایران میشناسند ( به خاطر شرکت نفت).. در هر حال منظورم این نیست که ایرانیهای ونکوور بدند و ما خوبیم.. میگم همه جور توش پیدا میشه.. تنها تو غربت گلم هم از گلهای ونکووره..خودمون هم اونجا کلی فامیل و دوست داریم.. پس لطفا بد برداشت نکنین..

میرم الان.. عصری عکسها رو میذارم...

معین     مایکل          

 

این هم استنلی پارکه.. خیلی قشنگه..

خداییش هیچ جا نون سنگگ افرا رو نداره!

این هم فرودگاه ونکووره..تو هواپیما منتظر بودیم عکس گرفتم...ببینین چه ابرهای خوشگلی..

 

 

 

 

سوغاتی...

قاطی کردم دیگه.. کلی سوغاتی باید بگیریم.. لطفا راهنمایی بفرمایید.. کسانی که تو ایران هستین.. چی بیشتر دوست دارین براتون سوغاتی بیارن؟ عطر؟ لوازم آرایش؟ شکلات؟ پوشاک؟؟؟ بابا بگین دیگه...

هوا بس ناجوانمردانه سرد است( یه چیزی تو این مایه ها!!!)..شنبه صبح با مامان و بابا میریم ونکوور. آقای شوهر نمیاد.. قراره شنبه شب با دوستاشون همه جمع بشن خونه ما..پ و کر بازی کنن! خدا رحم کنه.. رفته کلی هم نوشیدنی غیر مجاز!! و خوراکی خریده.. کنسرو حلزون خریده برای این طفلکی ها!

آخ جون از ونکوور کلی شیرینی ایرونی میارم...اینجا شیرینی فروشی ایرونی نیستش..میخوام قره قوروت و لواشک و سوهان قم و سیخ کباب بیارم.. فقط در نظر بگیرین چمدون من توش چه خبر میشه..کلی هم میخوام کتاب فارسی بخرم..راهنمایی کنین چی بگیرم.. کتاب داستان آبگوشتی میخوام که تو هواپیما بخونم ( راه ایران) سرم گرم بشه...حوصله کتاب فلسفی ندارم تو راه بخونم..

تازگیها اینجا ایرونی انقدر زیاد شده که اصلا نمیشه دیگه راحت حرف زد.. همیشه آدم باید مراقب باشه میره بیرون.. همه هم تا همدیگه رو میبینن با آرنج میزنن به بغل دستیشون و آروم میگن : ایرونیه!! حواست باشه.. خیلی خنده داره..یه دفعه چند سال پیش دانشجو که بودم تو یه فروشگاه لباس فروشی کار میکردم. یه روز یه خانوم ایرونی خیلی اوشکول با دوستش اومدند اونجا.. از این که خدا میدونه لباساشونو از کجا میخرند دامن رو شلوارش پوشیده بود..یه مانتو هم روش و یه روسری چرک و نامرتب.. همش هم  دلار رو به تومن تبدیل میکرد هرچی ور میداشت شیش ساعت طول میکشید با کمک دوستش تبدیل کنه.. خلاصه قرعه به من افتاد و من شروع کردم به کمک کردنش.. هیچی هم نگفتم ایرونیم..( میدونم همتون میگین حس همنوع دوستیت کجا رفته ولی اگر بعضی از تجربه هایی که من داشتم رو داشتید مثل من صبر میکردین ببینین طرف چه طور آدمیه بعد بگین بهش ایرونی هستین!)

 خانومه قدش خیلی کوتاه بود و باید میرفت از مغازه بغلی ما که شعبه خودمون بود ولی لباسهاش کوتاه تر بود ( پتیت) خرید بکنه.. هر شلواری برمیداشت ۲۰ سانت براش بلند بود..هر چی هم سعی میکردم بهش بگم بابا برو اون یکی مغازه تو گوشش نمیرفت! بعد از اینکه کلی لباس ها رو زیر و رو کرد و هیچ چی اندازش پیدا نکرد برگشت به دوستش با همون لهجه اوشکولیش گفت برو از اون یکی بپرس .این دختره ( یعنی من!) خنگه .حالیش نیست!!! منو میگی میخواستم اونجا رو رو سرش خراب کنم.. این همه باهاش وقت صرف کردم.این همه سعی کردم که تو کله پوکش فرو کنم که این لباسا اندازش نیست آخر سر هم بهم میگه خنگ!!. فقط برگشتم  گفتم :

It's not that I am KHENG, we just don't have anything that fits your unshaped body!

کلمه خنگ رو فارسی گفتم و رفتم.. کوپ کرده بود.. هی به دوستش میگفت این ایرونی بود؟؟دمشونو گذاشتند رو کولشون رفتند..هی هر چند یه بار میومدند دم مغازه از پشت شیشه نگاه میکردند.. نمیدونم دیگه چی میخواستن ...

خلاصه اینطوریه که گاهی آدم باید مراقب باشه چی میگه..

من برم .. فعلا بای...