مامان بزرگ

۶ سال گذشت.. روحت شاد مامان بزرگه مهربونم.. هیچوقت یادم نمیره صورت مهربونتون رو..

۴ روز قبل از اینکه از این دنیا بری؛ بهم سفارش کردی که برای عروسیم لباسم حتما قشنگ باشه.. همه که میگن خیلی قشنگ بوده..

آقای شوهر خیلی دوستون داشت.. هنوز هم همیشه یادتون میکنه.. یادتونه بهم میگفتین از آقای شوهر ۲ برابر پذیرایی کنم! میگفتم چرا؟ میگفتین چون هم پسره!! هم سفیده! هم قد بلنده!! عجب سفید پرستی بودین !!! هی میگفتین براش ۲ تا گلابی بذار.. میگفتم بابا این یکیش هم نمیخوره.. میگفتین حالا تو بذار. کاریت نباشه. خوشحالم آقای شوهر رو هم دیدین.. اونموقع آقای شوهر نبود.. آقای نامزد داشت میشد!

هر نوه ای که بدنیا میومد یه چیزی بهتون میگفت یکی میگفت مامان جان.. یکی میگفت مامان خانم..ولی ما ها همیشه میگفتیم مامان بزرگه! از وقتی این ارژنگ دنیا اومد هرچی اون به شما میگفت ما ها هم باید میگفتیم..آی زورمون میامد!!! بس که لوسش میکردین.. الان ولی باید ببینینش.. یه قدی کشیده.. حسابی بزرگ شده و دیگه لوس نیست!

امسال که رفتم ایران انگار بیشتر جای خالیتون رو احساس کردم.. غزال هم اومده پیشتون..

روحتون شاد مامان بزرگه سفید تپل خوشگلم...

پ.ن: برای خودم نوشتم.....