روزهای زندگی

روزهای زندگی من و تو ؛ درد و دلهام...

روزهای زندگی

روزهای زندگی من و تو ؛ درد و دلهام...

خوب دیگه اومدم که بنویسم ایران چی شد! ما پارسال پاسپورت هامون رو فرستادیم سفارت که تجدید کنه. بعد از ۳ ماه بالاخره بهمون تحویلش ددند و من دیدم که اجازه شوهر رو نزدند توش.وقتی که وارد ایران شدیم، من از مامور گذرنامه پرسیدم که چکار باید بکنم، اون هم گفت حتما باید بری اداره گذرنامه و درستش کنی. به آقای شوهر هم گفت یادت نره کار خانومتو درست کنی ها! ما هم ۲ روز علاف شدیم دنبال این کارا. آقای شوهر باید فرم پر میکرد و برای من اجازه خروج میگرفت! توجه کنید که این با اجازه خروج همسر فرق میکنه. البته ما اینو نمیدونستیم.

روز پرواز بعد از خداحافظی و این حرفا، با سرویس CIP رفتیم تو و  نشستیم تو اون جای مخصوص مهمانان ویژه و اونها هم مشغول پذیرایی از ما شدن. تو این فاصله که ما نشسته بودیم منتظر; یه از ماموران همین سرویس داشت بارهای مارو تحویل میداد و یکی هم داشت برامون کارت پرواز میگرفت.. اول که اومدند و گفتند هر چمدونی ۴-۵ کیلو اضافه داره و از این چیزها..بعد معلوم شد ترازوهاشون ایراد داره!!

خلاصه ما دیگه گفتیم همه چی حل شد که یهو همون آقاهه که کارت پرواز برامون میگرفت اومد و آقای شوهر رو برد. اگه فرودگاه امام رو دیده باشین میدونین اون قسمتی که ما نشسته بودیم تمام دورش شیشه هاش ماته به غیر از یک تیکه کوچیکش. حالا آقای شوهر رفته فقط من موندم و اون آقاهه که پذیرایی میکرد ازمون.. رفتم از پشت اون قسمتی که شیشه هاش مات نبود نگاه کردم دیدم آقای شوهر رفت توی یه جایی یه چند تا پ ا س دا۰ر هم اونجا وایسادند.. دیگه نمیدونیین چه حالی شدم.. حالا هی منتظر که برگرده اون هم نمیاد.. تو همین گیر و دار دیدم یکی از همون کارکنان مهمانان ویژه اومد.. رفتم گفتم آقا این شوهر من چی شد؟ چرا بردینش؟؟ بخدا دقیقا جوابش همین بود: خانوم شوهرت از مملکت نمیتونه خارج بشه. مشکل داره تو برو!

هر چی میگم آخه بابا چه مشکلی؟ میگه مشکل داره دیگه..نمیشه بره.. شما برو...

دیگه داشتم دیوونه میشدم.. بالاخره آقای شوهر اومد و بهم گفت که مشکل چیه!!

میگفت صداش کردند و گفتند شما که ممنوع ال خر۰وج هستی. بعد میبرن اونجا معلوم میشه سفارت مهر اجازه خروج رو براش نزده!!!!! مشکل مال من هم همین بوده که مامور گذرنامه بهم گفت حتما برو درستش کن.

حالا ۲ ساعت مونده  به پرواز. بارهامون رفته توی هواپیما!! آقای شوهر میگه خوب اینجا بخش گذرنامه اش کجاست که برم درستش کنم؟ میگن اینجا که نداره.. باید برگردی تهران!!! میگه برم تهران چکار کنم؟ میگن برو تهران اجازه خروج بگیر!! میگفت از کی؟ میگفتند از خودت.. میگفت یعنی فکر کردین من میام تا فرودگاه بعد تصمیم میگیرم خودم به خودم اجازه خروج ندم؟؟؟؟؟؟؟؟

میگفتیم بابا ما که رفتیم یه بار اونجا..خوب چرا این ماموره موقع ورود بهمون نگفت که آقای شوهر هم باید از مهر ها بزنه؟؟ حالا بماند که آقای شوهر قات زده بود و کلماتی بس شیرین نثار سفارت و بقیه!!!! میکرد!

خلاصه کلی هم معطل شدیم تا بارهامونو از تو هواپیما در آوردند و دوباره راهی تهران شدیم.. آقای شوهر رفت که به خودش اجازه خروج بده .. من و خواهر شوهر و پسر دایی شوهر رفتیم خونه پسردایی و حرص خوردیم..

فرداش مشکل پاسپورت حل شد ولی حالا دیگه بلیط پیدا نمیشد.. دیگه انقدر ما رفتیم خیابون ویلا و اومدیم که حد نداره.. شانسی که آوردیم این بود که ما با ایران ایر برمیگشتیم و جریمه نشدیم. اگه با بریتیش یا لوفتانزا بودیم نفری ۵۰۰-۶۰۰دلار باید اضافه میدادیم.. آخر سر بلیط از طریق لندن پیدا کردیم.. من اصلا نمیخواستم از لندن برم.. بس که آدمو میگردند.. ولی دیگه مجبور شدیم..

خلاصه این هم داستان ما بود.

نتیجه گیری اخلاقی: اگر محل اقامت شما تو پاسپورت ایران هستش و پاسپورت رو از سفارت گرفتین حتما چک کنید که این جمله توش باشه: دارنده گذرنامه به اتفاق ( اگر همراه داشته باشید اینجا مینویسه در غیر این صورت مینویسه : ندارد) مجاز به خروج به دفعات از مرزهای هوایی ایران میباشد!!!

اگر اقامتتون کاناداست تو پاسپورت مشکلی ندارید!!

بقیه سفر:

-خیلی خوش گذشت!

- خرجش وحشتناک بود

- کلی رستوران رفتم و دلی از عزا درآوردم

-مسموم شدم از صدقه سری رستوران سارا تو میرداماد! رفتم زیر سرم

-یه عالمه فیلم ایرانی اعم از آبگوشتی و غیر آبگوشتی خریدم.(‌پارسال چند تا از لوس آنجلس سفارش دادم.. دونه ای ۱۵ دلار.. اینها رو خریدم دونه ای ۱۵۰۰ تومان!!)

-کلی کتاب خریدم حتی کتابهای آشپزی(‌خیلی ایران ارزونتره کتاب.. من چند از کتابهای اسماعیل فصیح رو خریدم دونه ۵-۶ هزار تومن.. اینجا فروشگاه ایرونیمون میده ۲۹ دلار دونه ای!!!!!!)

-با خواهر شوهر بزرگه و شوهرش کلی کیف کردیم..

-با پسر داییهام و خانوماشون کلی کیف کردیم و یاد اون موقع ها.

-داستو رو آباد کردم!!!!

-بعضی از دوستامو که بعد از دیپلم ندیده بودم دیدم.. اگر دارین حساب میکنین که چند سال میشه باید بهتون بگم میشه خیلییییی سال!!!!

 

نظرات 8 + ارسال نظر
سین بانو یکشنبه 2 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 03:33 http://sinbanoo.blogfa.com

خودتو ناراحت نکن عزیزم. این چیزا اینجا خیلی عادیه.(البته امیدوارم دیگه مشکلی برات پیش نیاد ولی) اگه بی دردسر میومدین و می رفتین جای تعجب بود. مملکت گل و بلبله دیگه!!!!!!!!!!!
روح مامان بزرگت و همه مامان بزرگا شاد!

دقیقا!!!!!مملکت گل و بلبل!

دوست یکشنبه 2 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 09:22 http://nazaratemardomi.com

"جاء الحق و زهق الباطل"

سختی زمستان زندگی، بهار خود را در ÷یش دارد...

"قیام وحدت"

تحت راهبری یگانه نجات دهنده آدمیان "آقا پروفسور ابراهیم میرزایی"

هدف در این است که با دست آدم، باطل منهدم و "حق و عدالت" برقرار گردد.

"یدالله فوق ایدیهم"

وب سایت نظرات مردمی سازمان"علم حق و عدالت":
www.nazaratemardomi.com

سایتی برای گذر از فیلتر:

www.unblock-site.com

هان؟؟

لبخند یکشنبه 2 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 11:06 http://lazatezendegi.persianblog.ir

عشق هدف حیات و محرک زندگی ما است. و زیباتر از عشق چیزی ندیده ایم و بالاتر از عشق چیزی نخواسته ایم.
عشق است که روح مارا به تموج وا می دارد، قلب مارا به جوش می آورد، استعدادهای نهفته مارا ظاهر می کند، مارا از خودخواهی و خودبینی می راند.......

به رسم ادب اول سلام....روزمرگیهاتو ساده اما زیبا و خوندنی مینویسین...آرزو دارم همیشه زندگی شادی داشته باشین..........
با مطلبی جدید در مورد رازهایی که زنها باید بدانند به روز کردم....بزرگترین راز حفظ محبت مردان این است که شوهر بداندهمسرش .....


منتظر حضور سبزت هستم

مرسی

مامان کیانا و رایان دوشنبه 3 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 18:35

وای بنفشه دقیقا حالتون رو در اون لحظه میفهمم... منم قبل از رفتن رایان رو به پاسپورتم اضافه کردم حتی یادمون بود که محسن باید براش اجازه خروج بده که اونم از سفارت گرفتیم حالا موقع برگشتن از ایران تصور کن من با یک عالمه بار و ۲ تا بچه دست تنها ... کسایی که باهام آمده بودن فرودگاه هم خداحافظی کردن رفتن...لحظه آخر قبل از سوار شدن به هواپیما بهم گفت نمیتونی بری چون اجازه خروج فقط ۱ بچه توی پاسپورتت هست بهش میگم من که اجازه خروجه دوتا رو گرفتم میگه آره باید توی پاست هم مینوشت ... دارنده این...اجازه خروج ۲ تا بچه رو دارد... بعد به من میگه سفارت که به تو اجازه خروج داد چرا توی پاسپورتت درستش نکرد؟؟ میگم من چه میدونم از خود خ... اشون بپرسین؟؟ حالا ساعت ۳ صبح من علاف تا بارهام رو از هواپیما برگردونن رایان از اون گریه میکنه خلاصه بساطی ...دیگه بقیه ماجرا هم همون جور که خودت گفتی اداره گذرنامه و گیر نیومدن بلیط و علافی و اعصاب خورد کنی...
خدا رو شکر که غیر از این داستان بقیه سفرت بهت خوش گذشته... به همه سلام برسون.

پس سر تو هم از این بلاها آوردند!!!!

جودی سه‌شنبه 4 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 02:26 http://crodet.blogfa.com

بیخود نیست پس اینهایی که اونجان نمیان تو فرودگاه خیلی اذیت می کنن. منم دارم دو ماه اینها دیگه می رم ونکوور. کاش نزدیک بودیم! چند وقت بود نیومده بودی؟ خیلی عوض شده بود؟

نسبتا نزدیکی.. با هواپیما یک ساعته تا اینجا.. با ماشین ۱۰ ساعت..
آره ایران عوض شده بود.. من ۶ سال بود نیامده بودم..

سولماز پنج‌شنبه 6 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 01:43

پس حسابی حالتون رو جا آوردن؟ این کارا رو می‌کنن که یه وقت هوس بازگشت به میهن اسلامی به سرتون نزنه!

شمایل پنج‌شنبه 6 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 09:30 http://baghemahtab.blogsky.com

سلام بنفشه جون .
پس خوش گذشت بازم خدا رو شکر مهم این قسمتش بود .
پس سوغاتی های ما محفوظه دیگه !!

شیخ شنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 10:03 http://efaazaat.blogfa.com

در پى مهر خروج، این گوگل منو رسوند به اینجا!
منم الان دقیقا عین آقاى شوهر شده وضعم یعنى پاس گرفتم ولى مهر خروج نداره تلفنى هم سفارت بهم گفت باید برى تهران درست کنى، خب حالا ما مى ریم تهران ولى کجا باید برم و چى باید همراه داشته باشم تا این مهر خروج رو بگیرم؟
مثلا کارت معافى/پایان خدمت؟ یا مثلا چیزى که نشون بده دارى بیرون از ایران درس مى خونى یا زندگى مى کنى؟

ممنون میشم کمکم کنى


برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد